پادشاهى به دیده ی استحقار در طایفه درویشان نظر کرد. یکی زان میان بفراست بجای آورد و گفت : ای ملک ما درین دنیا بجیش از تو کمتریم و بعیش از تو خوشتر و بمرگ برابر و بقیامت بهتر.
اگر کشور گشاى کامران است
و گر درویش ، حاجتمند نان است
در آن ساعت که خواهند این و آن مرد
نخواهند از جهان بیش از کفن برد
چو رخت از مملکت بربست خواهى
گدایى بهتر است از پادشاهى
ظاهر درویشی جامه ی ژنده است و موی سترده و حقیقت آن ، دل زنده و نفس مرده .
نه آنکه بر در دعوى نشیند از خلقى
وگر خلاف کنندش به جنگ برخیزد
اگر ز کوه غلطد آسیا سنگى
نه عارف است که از راه سنگ برخیزد
طریق درویشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل . هر که بدین صفتها که گفتم موصوف است بحقیقت درویش است وگر در قباست ، اما هرزه گردی بی نماز ، هواپرست ، هوسباز که روزها به شب آرد در بند شهوت و شبها روز کند در خواب غفلت و بخورد هرچه در میان آید و بگوید هرچه بر زبان آید ، رند است وگر در عباست.
اى درونت برهنه از تقوا
کز برون جامه ریا دارى
پرده هفت رنگى در مگذار
تو که در خانه بوریا دارى